شعر\ لبخند تو \
" لبخند تو "
صد شکر خدا را که نعمت داده
کین جان مرا دیده و رحمت داده
صد شکر که روز خوبی آمد
بر غرش رود تکه ی چوبی آمد
دستی که برون آمد و آرامم کرد
چشمی که به من زل زد و باز رامم کرد
بویی که رسید باز به مشام و جانم
ای جان که ز جان و نگهش شادانم
آشفته دلم زان نگه نافذ یار
دلخوش از فال من و حافظ یار
شادم ز سلامی که تو بر من دادی
گویی که به باد ، زلف ، چو خرمن دادی
زان خنده ی شیرین و شکر بار تو
عالم همه حیران شده از کار تو
چشم و لب و هم خنده و هم بوی تو
با عشق مراعات نظیر است ، گیسوی تو
صد شکر که باز هم سلامم کردی
من پیر شده بودم ، تو جوانم کردی
در ذهن بماند همه سال این لبخند
شیرین ترین خاطره ، حتی از قند
لبخند تو و روز نو و عشق دوباره
امشب به سحر بام دلم جشن ستاره
از شوق رخت پلک دلم می پرد انگار
آن برق نگاهت دل من می برد انگار
رفتی و دوباره دل من در پی رویت
گویی گره دارد به سر گوشه مویت
ای کاش که تکرار بشود قصه دوباره
پایان بدهد باز بر این غصه دوباره
تا که اغیار نگویند که از او بی خبرم
باز از کوچه معشوقه خود می گذرم
به کانال تلگرامی کلبه شاعر بپیوندید
@kolbeh_shaer